دنیای سرگرمی


دنیای سرگرمی

فقط چند دقیقه برای داشتن سرگرمی وقت بگذاریم


داستان کوروش کبیر

 

 

 زمانی کرزوس ( پادشاه مغلوب لیدیه ) به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ کرزوس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کرزوس انتظار داشت بسیار بیشتر بود. کورش رو به کرزوس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست. اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.

 

 

 دختری به کوروش کبیر گفت: من عاشقت هستم. کوروش گفت: لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است که پشت سر شما ایستاده است. دخترک برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت: اگه عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمی کردی.

 

روزی بزرگان ایرانی و مریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند، و ایشان بعد از ایستادن در کنار آتش مقدس اینگونه دعا کردند: خداوندا اهورامزدا ای بزرگ آفریننده، آفریننده ی این سرزمین بزرگ، سرزمینم و مردمم را از دروغ و دروغگویی دور نگاه دار. بعد از اتمام دعا عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا اینگونه دعا نمودید؟ فرمودند چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد: برای خشکسالی دعا می نمودید؟ کوروش بزرگ فرمودند: برای جلوگیری از خشکسالی... انبار آذوغه و غلات می سازیم. دیگری این گونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید؟ ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی می سازیم و از مرزها دفاع می کنیم. گفتند: برای جلوگیری از سیل های خروشان دعا می کردید؟ پاسخ دادند: نیرو بسیج می کنیم و سدهایی برای جلوگیری از سیل می سازیم. و به همینطور سوال کردند و به این صورت جواب گرفتند... تا اینکه یکی پرسید: شاها منظور شما از اینگونه دعا چه بود؟! و کوروش تبسمی نمود و این گونه جواب داد: من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من بیاید و دروغی بگوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن با خبر شوم و اقدام نمایم؟ پس بیایید از کسانی شویم که به راستگویی روی آوردند و دروغ را از سرزمینمان دور سازیم... که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است.

 

 هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام آبراداتاس برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود. چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام آراسپ سپرد. اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواستکوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازا از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کندمی گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشمآبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت. هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد.




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: شنبه 14 مرداد 1391برچسب:داستان کوروش کبیر, | موضوع: <-CategoryName-> |